اين همه تلق و ملق

نویسنده: سرور كتبي
تصویرگر: عليرضا گلدوزيان
انتشارات كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان
گروه سنی الف و ب


يكي بود، ‌يكي نبود. روزي بود‌ و روزگاري. پشت كوه بازاري بود. توي بازار، بزي آش شله ‌قلمكار مي‌‌فروخت. كنار دكان بزي يك درخت غرغرو بود. درخت صبح تا شب غر مي‌زد. بزي كه گوشت‌كوبش را به تغار مي‌كوبيد، درخت مي‌گفت: «واي... واي... سر شب تا سحر اين همه تلق و ملق، من چطوري بخوابم؟»درخت غر مي‌زد و بزي آش مي‌فروخت و همه آش مي‌خوردند. اما يك ‌شب بزي هركاري كرد صداي غرغر درخت درنيامد. . . . .
بچه ها شما فکر می کنید چه اتفاقی افتاده که درخت غرغر نمی کرد؟ یعنی مریض شده؟ یا اینکه تصمیم گرفته درخت خوش اخلاقی شود؟ یا اینکه . . . .