نام کوچکم محمّد است و 700 سال پیش در شیراز به دنیا آمدم. می دانم که شما اطلاع زیادی از سرگذشت من ندارید. مردم مرا به خاطر غزل هایم می شناسند. دوران کودکی و نوجوانی من در کلاس های قرآنی و جلسه های تفسیر قرآن گذشت. آن قدر به این کتاب آسمانی علاقه داشتم که در مدّت کوتاهی آن را حفظ کردم. نخستین معلّم من در درس قرآن، پدرم بهاء الدین بود؛ هنوز 15 سال بیشتر نداشتم که پدرم را از دست دادم و مجبور شدم در یک نانوایی کار کنم و خرج خودم و مادرم را در بیاورم.
دو برادر بزرگ تر از خودم داشتم؛ ولی آن ها ازدواج کرده بودند و باید از خانواده ی خود سرپرستی می کردند.
به من لقب«لسان الغیب» داده اند؛ یعنی کسی که از جهان غیب حرف می زند. البتّه این فقط تعارف است, چون هیچ کس، حتّی پیامبر خدا چیزی از غیب نمی داند؛ مگر این که خدا به او گفته باشد.
من در 792 هجری قمری، در 69 سالگی از دنیای شما چشم پوشیدم و به جهان آخرت پر کشیدم. مردم پس از مرگم، مقبره ای با صفا در یکی از باغ های شیراز برایم ساختند. هر سال هزاران نفر به این باغ می آیند و با خواندن یک فاتحه روح مرا شاد می کنند. اکنون آیا می توانی بگویی من کیستم؟