تبعیدگاه من (قسمت دوم)



در قسمت قبلی داستان خواندیم که آقا داستان چوپان کوچکی را که در زمان حاکمی ظالم و تنبل زندگی می کرد؛ برای پسرک می گفت. این حاکم ظالم هر گاه که می خواست یکی از زندانیانش را اعدام کند از او می پرسید که ظالم کیست؟ من یا خدا؟ و هیچ کس هم نمی توانست پاسخ سؤال او را بدهد. تا اینکه روزی هنگامی که حاکم سؤال کرد ظالم کیست، پسرک چوپان گفت که می داند ظالم واقعی کیست . . . و اما ادامه داستان :
- بگو ببینم! چه کسی ظالم است من یا خداوند؟!
ناگهان پسرک بلند فریاد زد و گفت:
- من می دانم چه کسی ظالم است!
حاکم پسرک را دید. خندید. انگار شکار تازه ای پیدا کرده باشد، دستور داد که مامورانش پسرک چوپان را وسط میدان بیاورند. بین مردم، همهمه و سر و صدا راه افتاد. مأموران، مردم را آرام کردند. زن با تعجب به پسرک نگاه می کرد. حاکم گفت:
- خب بگو ببینم چه کسی ظالم است؟
پسرک گفت:
- معلوم است، ای حاکم بزرگ، تو ظالم نیستی! خداوند هم همین طور! اما این خود ما هستیم که ظالمیم! من و این مردم!
صدای مردم که با هم درباره حرف های پسرک بحث و گفتگو می کردند، بلند شد.
پسرک ادامه داد:
- بله، ای حاکم. اگر ما حکومت را به دست تو نمی دادیم این بلاها سرِ ما نمی آمد.
در این هنگام مردم بر سر حاکم و مأمورانش ریختند و او را از حکومت عزل کردند.
پسرک چوپان با دقت به حرف های آقای مدرس گوش می داد، حالا دیگر قصه تمام شده بود. آقای مدرس چای دیگری ریخت و به پسرک تعارف کرد.
آن شب، ماه درشت و تنها توی آسمان تیره می درخشید. نور سفید ماه، گلدسته های نیمه کاره ی مسجد را روشن کرده بود. صدای جیرجیرکها تمام فضای دهکده را پر کرده بود.
کسی در را محکم به صدا در آورد و بعد ناگهان چند نفر به داخل خانه هجوم آوردند. آنها مأموران شاه بودند. آقای مدرس را به زور با خود بردند.
حالا پسرک مانده بود و چای گرمش که روی زمین ریخته بود. به سمت گل دسته های سر بریده و نیمه کاره که در آسمان ده رها شده بود نگاه کرد.
چیزی به اذان صبح نمانده بود. او باید به بالای مناره ها می رفت تا اذان بگوید.
سید حسن مدرس کیست؟
بله بچه ها، «آقا»ی قصه ما «شهید سید حسن مدرس» بود. او در سال 1287 خورشیدی در محله ی سرابه از محلات قریۀ کچو از توابع اردستان استان اصفهان، به دنیا آمد.
سید حسن مدرس در سال 1298 خورشیدی برای ادامه تحصیل علوم دینی به اصفهان سفر کرد و پس از آن به نجف اشرف رفت. بعد از اتمام درس به اصفهان بازگشت و به مبارزاتش در سنگر مشروطه، علیه حکومت ظالم قاجار ادامه داد. وی در سال 1328 وارد مجلس شورای ملی شد. سید حسن مدرس پس از به حکومت رسیدن رضاخان دستگیر و به دستور رضاخان به دهکده خواف و سپس به کاشمر تبعید شد.
در کاشمر اجازه نداشت با کسی ملاقات داشته باشد و همواره دو مامور در خانه سید نگهبانی می دادند. تا اینکه بالاخره سید را در سال 1356 خورشیدی به شهادت رساندند. روحش شاد.


*تبعیدگاه من (داستانی شیرین درباره سید حسن مدرس)
نویسنده: زهره مهروی پور