یه دختر و یه ساعت

یک ودو و سه، یه دریا
با چند تا ماهی شاد
یه کوسه توی غم ها
یه آسمون پر از باد

یک و دو و سه، یه بابا
با موی نرم و زیبا
قلبش پر از پرنده
چشماش گرم تماشا

یک و دو و سه، یه ساعت
با سه تا پای کوچک
شش تا عد نشستند
مثل شش تا جکاوک

شش تا دیگه اون طرف
رو سبزه ها نشستن
یه خرگوش و یه لاک پشت
که با هم دوست هستند

یک و دو و سه، بابا گفت
«ساعت چنده عزیزم؟»
یادم رفته بابا جون
الآن می رم می پرسم

کوثر بداغی-شاهرود