می رسید از کوچه صدای اذان
پنجره هست و من و یک آسمان
پنجره هست و من و راهی زنور
می رسد آهسته صدایی ز دور
چادری از سبزه به سر می کنم
باز هم از خانه سفر می کنم
می روم آهسته سوی آسمان
می گذرم از پل رنگین کمان
می روم از پنجره شاد و رها
بر سر سجاده ای از ابرها
باز پر از بوی دعا می شوم
غرق رسیدن به خدا می شوم
فاطمه کاشکی