روزی یک پیرمرد تصمیم گرفت یک اسب بخرد. فروشنده اسب خوبی را که سلامت و بسیار خوش رنگ بود نزد پیرمرد آورد و با قیمتی مناسب به پیرمرد گفت می توانی این اسب را بخری. پیرمرد از روی دندان های اسب فهمید که این اسب پیر است و آن را نخرید.
به پیرمرد گفتند: فلان فرد آن اسب را خرید. تو چرا نخریدی اش؟
پیرمرد گفت: او مردی جوان است و از رنج پیری خبری ندارد.
اگر از روی ظاهر اسب آن را بخرد تقصیری ندارد. اما من که خودم از رنج پیری خبر دارم نمی توانم اسب پیری را بخرم.
• از حکایات قابوسنامه