باران از برادر ابر می ترسد

باران، برادر ناتنی... نه، اتفاقاً برادر تنی برادر ابر است؛ باران و ابر از خانواده ی ابرها هستند. برادر ابر چند وقتی است که در آسمان برای خودش دور از خانواده بازی می کند. باران کوچولو از برادر ابر می ترسد. می ترسد که مبادا عصبانی بشود و او را محکم به زمین بکوبد؛ چون باران کوچولو دردش می گیرد و بیش تر اوقات، برادر ابر، باران کوچولو را جا می گذارد. بیچاره باران، می ترسد که جا بماند!
وای، چه قدر بد می شود اگر جابماند؛ آن وقت کجا می ماند؟
اگر در شهر جا بماند، مردم به قدری لگدمالش می کنند که دیگر اثری از آن باقی نمی ماند.
اما اگر در دریا بماند، چه؟
دریا به قدری باران دارد که برادرش میان آن همه باران او را گم می کند.
اگر در صحرا بماند، زیر خاک می رود و غذای گیاهان می شود .
....و هزاران اتفاق دیگر.
وقتی برادر ابر، باران کوچولو می ترسد که جابماند، وقتی برادر ابر با ابرهای دیگر دعوا می کند، باران کوچولو از صدای رعد می لرزد و برق می ترساندش.
باران کوچولو، شفاف و زیباست. آفتاب را دوست دارد. عاشق بازی با رنگهای رنگین کمان است.باران کوچولو، خیلی کوچک است، اما برادرش نمی داند که با کارهایش او را می ترساند. برای همین است که باران همیشه از دست او، زیر تخت قایم می شود.

نویسنده: محمد قانونی 12 ساله از تهران