پرواز

همیشه دلم می خواست با پرنده های خاله ام بازی می کردم. آن روز هم می خواستم این کار را بکنم. وقتی رسیدیم، سریع به طرف قفس رفتم و با آن ها بازی کردم. می خواستم ببینم چطور پرواز می کنند؛ به خاطر همین در قفس را باز کردم.
آن ها پرواز کردند اما نه توی اتاق بلکه بیرون. آره پرواز کردند و رفتند. ناگهان مادرم که نمی دانم کی آمده بود، فریاد کشید و گفت: «حالا می خواهی جواب خاله را چه بدهی؟» که همان موقع خاله هم آمد. خنده ای کرد و گفت: «عیب ندارد». خاله به من گفت که قفس پرنده ها را به حیاط ببرم و دور بیندازم، ولی من خواهش کردم که قفس برای من بماند، آخر من دو تا بلبل چوبی داشتم که مامان برای من خریده بود و می توانستم آن دو را درون قفس بگذارم و با آن ها بازی کنم.
حالا مدتی از آن ماجرا می گذرد. در قفس را گاهی باز می کنم ولی آن پرنده های چوبی حتی تکان هم نمی خورند. حتی من خودم آن ها را از قفس بیرون می آورم ولی آن ها پرواز نمی کنند و نمی روند.

(نویسنده : دریا مجلسی 11 ساله)